با تاخیر نوشت...
سلام :)
اول از همه با تاخیر بگم امیدوارم زمستون خوبی پیش روتون باشه.
یکشنبه که همسر اومد خیلی زود خوابید..
تا نزدیکای غروب که خواب بود.. ساعت 5 بیدارش کردم و دیگه شال و کلاه به سمت بیرون:)
اول رفتیم جگرامونو با آب هویچ بستنی یَخوندیم!! بعدم قدم زدیم و رفتیم یه فروشگاه و یه خرید توووپ طولانی انجام دادیم..
وقتی برگشتیم برای شام برای اولین بار کتلت آلمانی درست کردم که خوب شد و آقو خوشش اومد:)
شب با استرس امتحانم خوابیدم..
دوشنبه عوض اینکه عین آدم بشینم سر درسم باز اومدم اینجا که کاش نمیومدم..
نتیجه اش فقط این شد که درسایی رو که توی 15 ساعت بهمون داده بودن من تو دو ساعت اونم دیگه زورکی خوندم...
امتحان.. چی بگم؟ یه چیزایی همیشه زور داره برام.
اون
دو تایی که گفتم مترجمی میخونن و هیچی بارشون نیست میخواستن من یه جا
بشینم بهشون تقلب برسونم که شرمندگیمو بی تعارف اعلام کردم:/
بعد نشستن کلا رو نیمکتاشون تقلب نوشتن!!! همه ی واژه های جدید و کلیدهای گرامری رو!
سر امتحان دقیقا دو تا واژه کلا یادم رفته بود بعد ذهنم همش میرفت سمت این که الان اینا این جوابا رو رو نیمکتشون آماده دارن!
خلاصه با بدبختی تمرکز کردم و امتحانمو دادم و عجله ای هم نوشتم چون باید برمیگشتم خونه و میرفتیم خونه ی خواهرم..
شب
یلداهای سالهای متاهلیم به جز سال پیش که نبودم همیشه ما دو تا زوج با هم
بودیم البته خواهرم سال اول پسرشو داشت و بعدا دخترشم بهمون پیوست:)
بعد همیشه تقریبا شریکی برگزار میکردیم شب یلدا رو.فرقی هم نمیکرد خونه ی کدوممون...
خلاصه یه قابلمه سالاد ماکارونی من پز با کتاب حافظ بزرگم با یه دیگ لبوی شوهر پز زدیم زیر بغل و رفتیم اونجا..
شاممون سالاد من و سوپ و کوکو سبزی خواهر پز بود..
بعدشم پای سفره ی کدو و شیرینی و انار و کنوس و میوه و اینها نشستیم ...
من شب یلداها رو دوست دارم.
به نظرم شب بخور بخور نیست خلاف چیزی که جا افتاده.
شب دور هم جمع شدنه.
شب تو برکتهای خدا با هم سهیم شدنه.
شب سنت های خوب نیاکانه:)
سه شنبه هم که روز ام آر آی بود :(
چهارشنبه هم روز گرفتن نمره ها بود که امتحانمو بیست شدم.
پنجشنبه
هم مهمون داشتم و من مردم بسکه اینا به بچشون گفتن این کارو نکن.به این
دست نزن.اون اتاق نرو.. حالا انگار من بچه ندیده ام.. خوب ول کنید بچه رو
عه!
امروزم نشستیم دو قسمت اول شهرزاد رو نگاه کردیم و از سر شب که تنها
شدم وفتی یه عالمه آهنگ تیتراژ با صدای علیرضا قربانی رو گوش دادم دیگه
نفس برام نمونده بود از اشک های سیل گونه که تصمیم گرفتم یه عدد پست
بذارم.همیشه چنین آدم غیر قابل پیشبینی هستم ^_^
+ خدا میدونه این پست کِی به جمع رمز دارها میپیونده.
+خدا میدونه پست بعدی کِی نوشته میشه؟
+خدا میدونه اصلا پست بعدی نوشته میشه؟ :/
+فعلا...